loading...
من و تو پلاس
مهسا بازدید : 148 سه شنبه 17 مرداد 1391 نظرات (0)
رفتم تو با اینکه کمرش خم شده بود اما هنوزم از بین پسراشو نوه هاش که همشون ۱۸۰ رو گذشته بودن،قد بلند تر بوداون هیکل قوی و ورزیده ای که داشت دیگه ازش هیچی نمونده بود مریضی باعث شده بود وزن زیادی کم کنه چشماشو بزور باز نگه میداشت اختیار ازش صلب شده بود با کمک دختراش بزور از تخت بلند شد و نشست گوشی تلفن و گرفت با اولین نوه اش که پدرشو خیلی وقت پیشا از دست داده بودو به پدربزرگش بابا میگفت حرف زد...

بهش گفت خداحافظ اگه دیگه ندیدمت... خداحافظ اگه دیگه صداتو نشنیدم... بچه هاش ونوه هاش بزور بغضی که با شنیدن این کلمات تو گلوشون سنگینی میکردو فرو دادن!اما زود بهش گفتن این حرفارو نزن تو باید اونو دامادش کنی ولی اون جوابی نداد چون صداش دیگه بزور در میومد بچه هاشو نوه هاش تنها امیدشون به خداس...

                        ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ببخشید اگه زیادی سوزناک نوشتم واقعا حالش خوب نیست من تازه گیا به دیدنش رفتم تموم احساسی که نسبت به اون لحظه ها داشتم این بود خب برام باور کردنی نیست که بابابزرگمو که همیشه سرحال میبینمش یهو اینجوری ببینمش!ولی خدارو شکر هنوز هست نفس میکشه بگذریم هر چه قدر بیشتر مینویسم در موردش ناراحت ترمیشم!دیگه حالا فضارو عوض میکنیم!شما الآن فکر کنید من یکشنه هر چی اختصاصی داشتم وباید میخوندم که نصفه ونیمه خوندمو بخیر گذشت دوشنبه هم یه امتحان توپ از زبان فارسی داریم ومن الآن که دارم اینو مینویسم (یکشنبه)فقط دوتا از درسای فردارو خوندمو دوتای دیگه اش مونده!ولی خدا هرگز این شبهارا از ما دانش آموزان نگیرد که کار ما به وجود آن وابسته اس واگر نبود بجای نمرات سرکلاس که نصفش با همکاریه سایر دانش آموزان صورت میگیرد ویک نفر فیضش را میبرد، دفتر مدیر پذیرای ما دانش آموزان میبود!حال نیز به سبب خواندن ادبیات و زبان فارسی اینجانب احساس میکنم که جایمان با فردوسی اشتباه افتاده ومن ایشان هستم وایشان من...حال نیز گریزی می اندازیم به روز مرگی ها و رخداد های درون مدرسه...........

از فاطی بگویم که با آن جسه ی کوچک و لاغری که دارد زورش از همه ی مابه خصوص شیرین که معروف به گنده بک،ژنده فیل وبشکه است،بیشتر است وهمه ی مادر برابر قدرت او سرتعظیم فرود می آوریم فاطی چشم هایی عسلی دارد وصورتی بسیار ظریف که درصد بانمکیه آن صورت بیشتر از درصد زیباییش است ودریایی از آرامش درون است حتی مواقعی که درسی نخوانده است بسیار ریلکس در مقعر خود یعنی  پای تخته قرار میگیرد وهمیشه با چنین چهره ای به سایرین نگاه میکند  وبه نمره ای که میگیرد بسیار قانع است!(سخته ها اینجوری توضیح دادن)

حال نیز سراغ شیرین میرویم که متخلص به خر خون است البته دوستان او برای راحتیه خود اورا گنده بک میخوانند!او نیز این امر را قبول دارد که به خاطر درشتیه جسه اش نسبت به سایر اعضای گروه مجبور به کنار آمدن با این امر است!او چهارپنجم عمر خود را صرف درس خواندن کرده است واز کارهای بیهوده همیشه امتناع ورزیده است البته در پس این چهره آدمی آب زیره کاه ودوست داشتنی قرار دارد واوبسیار باسیاست است (به زبان ترکی یامان وچوخ بیلمیش)!

حال میرسیم به صبا،او بسیار بر دماغ خوش فرم وسربالایی که دارد میبالد دماغ سایر اعضا نیز کوچک است اما دماغ صبا سر بالا هم میباشد که گویی دماغ خود را به تیغ جراحی سپرده است او علاقه ی وافری به کلامات لپ تاپ،ویندوز سون وفلش دارد همه در کلاسشان میدانند که صبا لپ تاپ دارد و هر روز این مطلب را به شیوه هاییی که فقط خودش بلد است و به طور غیر مستقیم یاد آور میشود!این مطلب از چشم سایرین پنهان نمانده وبا یکدیگر میثاق بسته اند که اگر چنانچه به هر دلیل باز این مطلب را گوشزد کند،با عملیات کاملا سازمان یافته به طرف صبا حمله کنندو اورا در خفا،خفه کنند!

وحال نوبت ریحانه است که سایرین اورا ریحان میخوانند!او نیز چشمانی عسلی دارد وآینه ای کوچک در جیب خود دارد که علاقه ی زیادی به نگاه کردن در آینه وذکر این آیه ی مبارک از سوره ی مومنین (فتبارک الله احسن الخالقین)را دارد وهمیشه خدا را به خاطر داشتن همچین چشمانی شکرگزار است!او از اعتماد به نفس بیشتری نسبت به سایر اعضا دارد بسیار چرب زبان است واز بیان هیچ چیز سر کلاس بیمی ندارد و بسیار اهل سوال کردن است و به ندرت از وی جواب میشنوی البته فقط درپرسشهای شفاهی اینگونه است در کتبی ها چنین عمل نمیکند.

وحال به  پریا میرسیم که همچون شیرین در صورت گم شدن در دستشویی یافت میشود واو نیز همچون سایرین فقط منتظر یک اشاره است تا نیشش تا بنا گوشش باز شود!علاقه ی زیادی به بحث کردن با دبیر زیست شناسی دارد و همیشه انواع ساز های مخالف را مینوازد!ودر منحرف کردن ذهن دیگران تبحر خاصی دارد البته به طور نا محسوس!

                        ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اینارو دیروز نوشتم امروز زبان فارسی دادیم سخت بوووووووووووووود همه اولش دهنمون با دیدن سوالا بز موند !۲۰ نداشتیم!من و شیرین هر زنگ تفریح به دستشویی میریم اونروز که با شیرین رفتم،رفتم تو در بستم میخواستم که عملیاتو اجرایی کنم یه لحظه با خودم فکر کردم من که دسنشویی نداشتم چرا اومدم اینجا!دیگه از بس که همینطوری میرم دستشویی وقتایی هم که ندارم اینجوری میشه!بعد اونروزم رفتیم دستشویی دیدیم شیر آب قطعه نگو لوله موله هاش ترکیده بود دیگه ما چه جوری با هزار مکافات از اونجا در اومدیمو خدا میدونه!بعدم دیگه عرضی نیست فعلا بای!        

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 297
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 62
  • تعداد اعضا : 22
  • آی پی امروز : 118
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 155
  • باردید دیروز : 10
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 590
  • بازدید ماه : 590
  • بازدید سال : 11,144
  • بازدید کلی : 111,261