و من فکر کردم تکرار مکررات و شرح ماجرای بیعرضگیم چه فایدهای دارد؟ «هیچ» و باز از او تقاضا و از من انکار و قهر ..
شیرینم چقدر برای تو بگویم که از زندگی در این شهر دودی خفه و نشستن پشت میز هر روزهی کار و انجام تمام کارهای نفرتانگیزم خستهام خسته خسته خسته
شیرینم چقدر برای تو بگویم که من پیر شدهام و ناتوانم از رسیدن حتی به یکی از آرزوهای کودکیم ناتوان ناتوان ناتوان
شیرینم چقدر برای تو بگویم که از حسادت انسانهای بیارزش و از تصور موفقیتهای پیدرپی آنها عاجزم عاجز عاجز عاجز
شیرینم چقدر برای تو بگویم که درس خواندم و خواندم و خواندم تا روزی به تمامی خانوادهی عوضیم ثابت کنم که هوش و تلاش شخصی به جای تمام پارتیبازیها و سوء استفادههای موقعیتی آنها فایده دارد و نداشت نداشت نداشت
شیرینم چقدر برای تو بگویم که آرزو داشتم زن موفقی باشم و نشد نشد نشد
نازنینم چقدر یک انسان میتواند به ناامیدی و ناتوانی و عجز برسد؟ چقدر نازنینم ..
چقدر میتواند بعد از ۲۰ سال تلاش و جنگ با زندگی و سختیهایش هیچ نشود و تحمل کند و همه چیز شدن بقیه را ببیند با این ژن حسادت .. چقدر میتواند؟
چقدر اینها را به تو بگویم و تو از کنار تمامی سختیها و بیماریهای من رد شوی و سراغ پروژهها و بانکهایت بروی؟
چقدر؟
میشود تمام زندگی و تصمیمات یک آدم اشتباه باشد صرفا چون آدم است و خطاکار و پر اشتباه؟ تمامش! میشود؟ میشود نازنین؟