تصمیم گرفتیم با سوسن و حامد یه نقشه تعقیب و گریز حساب شده اجرا کنیم .
دو هفته طول نکشید که فهمیدم بعــــــــــله ! آقا مجیدمون با یه دختر دبیرستانی دوست شده!
دوستیشونم خیلی شدیده!
تو هفته ی سوم فهمیدیم که با هم رابطه دارن!!!!!!
آخر هفته ی سوم یه دعوای اساسی و بعد لو رفتن قضیه و فیلم و عکسایی که از دوتاشون گرفته بودیم و رو کردیم و بعد راهی دادگاه شدیم ....
اولین بار که با دختره روبرو شدم همچین زدم زیر گوشش که روسریش ۹۰ درجه چرخید رو صورتش !
ولی شبش با مجید بحثمون بالا گرفت مجید همچین زد طرف چپ صورتم که طرف راستم خورد به تیغه در و کبود شد! دیگه اساسی رفتیم واسه جدایی!
یه جریمه ی ملس براش بریدن و ادامه ی دادگاه ....
تو این مدت دادگاه و دادگاه کشی سوسن و حامد کلی هوامو داشتن و هر وقت می خواستم برم دادگاه ماشین حامد رو می گرفتم و گاهی با سوسن و گاهی بی سوسن !
شبها از گریه خودمو می کشتم و از بخت بد خودم شاکی بودم و صبحها با چشای پف کرده و قرمز از خواب بیدار می شدم. و بعد راه می افتادم دنبال کار پرونده و همش غذای حاضری کوفت می کردم ....
گاهی هم با اصرار سوسن و حامد می رفتم خونه اونا تلپ می شدم.
تصمیم قطعی برای طلاق گرفته بودم . مجید هم اولش افتاده بود رو دنده لج که طلاقت نمی دم. ولی بعد نمی دونم یهو چی شد راضی شد.
بعد ۲ ماه طلاق گرفتیم ...
و از اون موقع به بعد بود که زندگی من کاملاً دگرگون شد!!!