یادتونه گفتم بعدا خاطره ی فلوردو میذارم براتون؟؟؟؟؟؟
اینو حدود1ماه پیش نوشتم اما نتم قاط زد ونشد
نگهش داشتم واس امروز
چن تا آپ دیگه ام زیرش(!) نوشتم
واس اونام کامنت بذارید لطفا!!!!!!!!!
===========================
وااااااااو
دوستان جهت اطلاع الان با فلااااااااااکتبسیار اومدم نت
سیم تلفنمونو کندم والان اومدم
از سفر ب شمال نگفتم
خیییییییییییلی حال داد
توراه کلللللی واستادیم و نذریای نیمه شعبانوزدیم تو رگ
چقد فاز داد
زهرا ک تو رفت و برگشت ولوووو بود روم
و من نیز
رسیدیم اونجا
پس از ساعاتی له شدن در ماشین
بعد از فیروزکوه و قبل از قائم شهر ی منطقهس ب اسم فلورد
وقتی رسیدیم اصن باورم نمیشد
اونجا نقطه مقابل تهران بود
هوا خنک خنک
پر از مه
و ی بارون ریز ک عاشقش شدم
بارونش اونقد رییییز بود ک اصن نمیفهمیدیداره بارون میاد
فقط صورتت خنک میشد
اونموقه ک شما دوستان درتهران درحال بخارپزشدنبودید،بنده و فامیل تو بهشت ب سرمیبردیم
رسیدیم ویلا
البت شبه ویلا
قشنگ بود
هنگامیکه مستقر گشتیم و کمی استراحت کردیمراه افتادیم ولگردی
یکم اینوراونور گشتیم وشب شد
وقتی شب میشد جلو روت مه بود فقط
بعد رفتیم خونه
حالا هرروز مهسا ز میزد بم ک چطوری؟
کجایی؟
خوبی؟
کی میای؟؟
وااااااااااای
هرچی میگم نگران نباش تو کتش نمیرف
پس ازاون تینا 2روز درمیون ز میزد
ینی گوشی قبلیم سرررررررویس شد ب معنایواقعی
فرحنازم اس میداد
بگذریم
هرروووووووز بیرون بودیم
نصف فلوردو گشتیم
توی جنگلاش رفتیم
درست وسط جنگل
باهر جونوری ک شما فکرشو کنید برخورد کردیم
ی پشه هایی بود علی میگف مالاریاس
گفتم آخه دیوانه،مالاریا تو ایرانه؟؟؟؟؟
توجنگلای شمال؟؟؟؟
کلللللللللی کل کل میکردیم باهم
با اون هیکل و سنش خجالت نمیکشه بامن درمیفته...
منقل برده بودیم و باهاش کوبیده و جوجهو بلال میپختیم
البت هرروز یکی از اینا
ماکارونی دسپخت زندایی!!!!!!!!
واااااااای
توعمرم تاحالا قد این سفر صبونه وناهاروشامنخورده بودم
هممممممشونم با خنده ودل درد میخوردیم
شانس آوردم احتیاج ب درمونگاه پیدانکردم
آخه چن بار انقد خندیدم غذا ناجور پریدتوگلوم
ی بار رفتیم ی امامزاده
امامزاده شاهبالو
اصن معلوم نبود فرزند کدوم امامه
محمود آقا ب شوخی میگف امامزاده آلبالوگیلاس
میخواستیم بریم توو،خوف کرده بودیم
آخه وحشتناک بود
ی در بزرگ آهنی داشت وبعدش ی محوطه ی مخوفتقریبا سرسبز باکللللللللی قبر
بعد سردر اونجایی ک وارد امامزاده میشدیمث غار انسانهای نخستین حیوون میوون کشیده بودن
گفتیم بریم تو
محمودآقا گف ول کنید بابا،اگ بریم ی امامزادهمحمودم اونطرف میسازنا
دیگه جمع ترکید ا خنده
زندایی(عاششششق این زنم،خییییییییلی دوسشدارم،بم آرامش میده!)
جلوجلو رفت ودرآهنیه رو واکرد
ماشینارو بیرون پارکیدیم ورفتیم توو...
2تا اتاق داشت
اتاق اولی فرش شده بود ولی گوشش قبر ی شیخبود
پر از مهر وچادرنمازو کتاب دعا و ی منبرکوچولو
اتاق دومی قبر امامزاده بود
ی خونه ی کوچولوی چوبی دورقبر زده بودن
خونه هه مشبک بود
ک پراز پارچه های گره زده شده بود
بیشتر پارچه هام سبز بود
درخونه هه رو واکردیم و رفتیم بالای قبرنشتیم(!!!!!!!!!)
محمودآقا کف کرده بود
علی ا توی این خونه هه میترسید
خو واقعا ترسم داشت!!!!!
زینب ک رفته بود بقل کرده بود قبرو
انقد خندیدیم بش ک نگو
علی میگف ا کجامعلوم توش امامزاده باشه؟؟؟؟
زندایی گف:حتی اگرم نباشه و ی همچین مکاناییحکم امامزاده داشته باشه،آدم باس بیاد زیارت
حالا این وسط بحثای مذهبی سیاسی میکردنباهم
خانوما وآقاییون نماز زدن تورگ و محمودآقاشرو کرد...
رف بالا اون منبره نشست،صداش عیییییییییینامام خمینی،داشت حکم روزه گرفتن یانگرفتن خانوما(!)رو فتوا میداد
فقط دلو گرفته بودمو میخندیدم
ولو شده بودم
باید تواون لحظه قرارمیگرفتین تا بفهمینچی میگم
با اینکه سنش بالاس خیییییییییلی سرحالوشوخه
انقد زر زدیم تا دیدیم 1ساعت وخورده اینشستیم تو امامزاده
بعدش رفتیم بیرون بالا سر قبرا
ی صفایی ب ارواح طیبه ی اهل قبور بافاتحهدادیم و بازم حرفیدیم و دیگه رفتیم
خیییییییییییییللی مسائل پیش اومد ک قابلذکر نیس واقعا
میان فیلتر میکنن وبمو خداییش!!!!
این تازه ی گوشه از خوش گذرونیامون بود
ا لحاظ عکس وفیلم ک ترکوندیم
جای همممممممتون خالی!
خداکنه شهریور دوباره بریم
اینبار جمعیت بیشتره
نسخه اورجینال فیفا