یه روز ظهر که تعطیل کردم تو راه ثریا بهم زنگید و گفت بیا خونه مون خالیه بشینیم فیلم ببینیم ناهارم آماده کردم .
رفتم خونه ثریا . یه خونه سه طبقه با 6 واحد . نسبتاً مایه داری می زد. رفتم تو . ثریا اومد دم در و گفت چشاتو ببند می خوام اتاقمو نشونت بدم .
وقتی چند قدمی رفتم تو گفت حالا باز کن !
چشامو که باز کردم دیدم یه اتاق پر از عکس و عروسک و اووه چقدر شلوغه. دیوار سمت چپ یه عالمه عکس از پسرای بازیگرا و فوتبالیستا و چند تا عکس از خودش و دوستاش که بزرگ کرده بود و چسبونده بود به دیوار . سمت راست هم یه عالمه هنرپیشه زن خارجی با لباسهای خیلی شیک و نیمه پوشیده ....
گفتم تو عکاسی باز کردی اینجا دختر ؟؟؟!!!
خندید و گفت عشق عکسم دیگه !
دستمو گرفت و رفتیم لبه تخت نشستیم و گفت حالا بشین برات یه سورپرایز دارم.
رفت بیرون از اتاق .
من به اطراف نگاه می کردم و اون روبرو هم یه میز توالت بود پر از وسایل آرایشگری. کناش هم یه میز کامپیوتر و کنار اونم یه میز که روش پر از سی دی و فیلم بود.
اون کنار تخت هم یک کمد لباس بزرگ.
رفتم کنار میز توالت و یه رژ برداشتم باز کردم و مالیدم به لبام و ت وآینه نگاه کردم . صورتی .....
بعد چند دقیقه با یه تابلو بزرگ اومد تو که توش عکس من و شیدا و مریم و آنی و خود ثریا و چند تا دختر دیگه توش بودن.
چقدم خوشکل شده بودیم تو عکس ! خوردنی !
خیلی جالب بود گفت خب کجا بزنمش بهتره؟
کفتم بزن بالای سرت ! که وقتی می خوای بخوابی یاد ما بیفتی !! خندیدیم.
می گفت بقیه رفتن سینما . من خوشم نمی آد نرفتم.
نشستیم چند تا فیلم از ثریا دیدیم که رفته بود با بچه ها گردش و فیلم آمرکن پای رو دیدم وای که چقدر خندیدیم و ....
بعد ناهار یه چرتی زدیم . که خواهرش زنگید . گفت می گه بیا بریم سونوگرافی .
عکس خواهرشو نشون داد . خواهرشم مثل خودش خوشکل بود . می گفت حامله است. 4 ماهه.
سوار ماشینش شدیم و رفتیم دنبال خواهرش و رفتیم سونوگرافی . و من از اونجا رفتم دوباره سرکار.
فرداش دوباره زنگ زد که بیا عکسارو ببینیم . این دفه تو پارک قرار گذاشتیم .
عکسای جنینو که آورد. دیدیم وای چقدربچهه ناز بود . !
من گفتم به مامانش رفته ! گفت نه بابا به خالش رفته ! خنددیم .
تو راه برگشت که از مترو می اومدیم چشمم خورد به مهسا !
کنار یه پسری داشتن دل می داد و قلوه می گرفت . شک کردم .
به ثریا گفتم بیا ببین. این اون پسری نیست که من دیدم . و داستانو براش تعریف کردم.
و تصمیم گرفتیم بریم دنبالش .
بعد از کلی چرخیدن و حرفیدن سوار یه تاکسی شدن و افتادن تو خیابونا . بعد رفتن یه چند تا لباس خریدن و کافی شاپ و بعد رستوران و آخر سرم رفتن دوباره پارک . خسته شده بودیم .
تا اینکه بعد یک ساعت راه افتادن رفتن و پسره سوار یه پژو شد.
بعد تعقیبش کردیم. تا جلوی یه خونه تو یه جای نسبتاً خلوت . ثریا گفت خوب جاییه برای دخترآوردن ....
گفتم از پسره معلومه اهل خلافه ...
مهسا و پسره یه چند دقیقه ای توماشین نشسته بودن و با هم حرف می زدن. یک ربع بعد مهسا پیاده شد و انگار می خواست بره که پسر پیاده شد دستشو گرفت و باز با هم حرفیدن و مهسا راضی شد و با هم دوباره سوار ماشین شدن !
گفتم ای بابا اینا خسته نشدن . خب بیرین تو خونه دیگه تمومش کنین .... خندیدیم
رفت تو خیابون بعدی ... و ما سر پیچ یکی از خیابونا وایستاد و پسره پیاده شد رفت داروخونه .... و بعد اومد و سوار شد و وقتی پیچید تو خیابون فرعی تا ما رسیدیم هیشکی نبود هر چی دنبالش گشتیم تو خیابونا و اطراف نفهمیدیم تو کدوم یکی از اون خونه ها رفت.