دریک بعدازظهرگرم و داغ دهقان و حیواناتش در انبار چرت می زدند، فقط وزوز یک مگس تنبل به گوش می رسید. ناگهان صدای وزوز کم شد. مگس درست روی نوک دماغ دهقان نشسته بود . دهقان چنان عطسه ای کردکه مگس از روی نوک دماغ او پرت شد و توی تار یک عنکبوت افتاد . عنکبوت عصبانی شد و مگس را شکار کرد.گنجشک هم بیدار شد و سراغ عنکبوت رفت.گربه هم بیدار شد و جستی زد و گنجشک را گرفت. سروصدای گربه سگ را بیدار کرد و موش ها را ترساند.موشها از انبار بیرون دویدند و سگ هم دنبالشان دوید. مرغ ها از ترس بال و پر زدند و از لانه هایشان بیرون پریدند.الاغ هم که از سروصدای آنها وحشت کرده بود بلند شد و جفتک انداخت. زن دهقان به انبار دوید و فریاد زد:چی شده؟چه کار کردی مرد؟ دهقان گفت: هیچی فقط یک عطسه کردم!
ارسال نظر برای این مطلب
اطلاعات کاربری
آمار سایت
کدهای اختصاصی
پودر گیاهی ماریانا تنگ کننده واژن
----------------------