آشنا شدن با این گروه خشن باعث شد من خاطرات فراموش شده ی بدمو دوباره به یاد بیارم و اون کارهای زشتو از سر بگیرم .
علاوه بر اینا حامد هم دیگه اونجور که باید بهم نمی رسید و از طرفی منم دیگه اون آدم سابق نبودم که به راحتی بخوام نیازمو پیشش مطرح کنم .
ماشین سواری های من و مهسا بالاخره کار دستمون داد.
یه شب که داشتیم تو خیابونا می گازیدیم پلیس افتاد دنبالمون و با هر زحمتی بود مهسا رو انداختم بیرون و خودم نشستم پشت رل .
ولی به خاطر نداشتن مدارک ماشینو بردن و منم رفتم باهاشون پاسگاه!
بعدها فهمیدم اون مشکل حاد برای مهسا از اون شب اتفاق افتاده بوده و به من نگفته!